مطالب گوناگون.وب مرجع
مضوعات و مطالب گوناگون به جای اینکه وب های زیادی را جستجو کنید به این وب مراجعه کنید.

منم آن تک درخت خشک و بی حاصل* که روزی سایبانی از برای عابران بودم* جوان بودم* درون شاخه هایم پر ز بلبل بود* کنارم رود آب و زیر پایم بستر گل بود* هزاران رهگذر دیدم که مهمان تنم بودند* ولی آن روز رویایی* تو مهمان دلم بودی* نمیدانم چرا اما* دلم لبریز عشقت شد* در آن گرمای تابستان* سرت را روی پایم جابجا کردی* به شاخ و برگهای من نگا کردی* و چندی بعد خوابت برد* چقدر معصوم خوابیدی* ولی بیداریت یعنی جدایی از منو رفتن* و پایان تو هم این شد* که عمر خواب شیرینت* تمام عمر عشقم شد* تو رفتی منتظر ماندم* که روزی باز میگردی* به شهر و زادگاه خود* دوباره مینشینی در کنار من* سرت را روی پایم میگذاری و نفس را تازه میسازی* ولی حالا که میبینی* نه برگی از برای سایه ات دارم نه جانی تا کنم قربان آن لبهای شیرینت* ببخش ای جان جانانم* که من شرمنده ام از روی زیبایت ولی در این هوای سرد* اگر خواهی تنم را هیزمی گردان* به گردت آتشی سوزان مهیا کن* که شاید گرمی حال و هوایت باشم ای نازم* همان بهتر که آتش گیرم و در جان یک شعله* کنارت باشم و آداب عشقت را بجا آرم*


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 12:58 :: توسط : هیچکس

 

یادمه به چشمه گفتم همه نشونیاتو
تا برام بیاره با خود همه قشنگیاتو
آب رفت و مدتی گشت دنبال عکس رخ تو
با خودش آورده بود اون نامه ی جوونیاتو
تو نامه نوشته بودی که دوستت دارم همیشه
زندگی بدون سایه میشه اما تو نمیشه
گفته بودی که غروبا دل من بی تو میگیره
اگه بر نگردی پیشم عاطفه بی تو میمیره
گفته بودی که فقط مرگ بین ما پل خرابه
زندگی بدون عشقت یه سوال بی جوابه
یادمه یه طرح مشکی تو نامت کشیده بودی
زیرشم نوشته بودی مثل من هیچ جا ندیدی
دو نفر کنار هم بود یکیشون تو یکیشون من
خودتو اسیر کشیدی زیر سقف اسمون من
آخرش نوشته بودی تا یادم نرفته راستی
کاش بهم بگی یه روزی من همونم که میخواستی
تو خودم بودم که طوفان نامه ی ناز تورو برد
مرغ عشقم پرکشید و روزای قشنگ من مرد
مثل یک مرغ مهاجر حس پرواز تو گل کرد
برای عبور چشمات اسمون دستاشو پل کرد
نفسم سکوت میشکست عشق من راهتو می بست
پشت هر شیشه که بودی دستای من اونو میشکست
با امید نا امیدی واسه تو نامه نوشتم
صدای پاتو شنیدم همه کوچه هارو گشتم
همه ی حرفای نازت یه دروغ بی نشون بود
زودگذر شیرین و آروم مثل یک رنگین کمون بود

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:56 :: توسط : هیچکس

 

من و تو قافیه بودیم ما که عاشق نبودیم
هرچی هستیم مال شاعر اما لایق نبودیم
من و تو هرچی که بودیم واژه ای بود و قلم
جنبش دست یه شاعر ما شقایق نبودیم

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:51 :: توسط : هیچکس

 

ای نازداران بی وفا
دیروز که عشق ما بودید
فردا در اغوش کدامین مرد غریب آرام خواهید گرفت
و فرداهای دیگر
سینه کدام مرد عاشق را غمین خواهید کرد
ما را که دیگر امیدی به زندگی نیست
پس گیسوان آشفته خود را
بر دل دیگری کمند نسازید
که گره شما را درمانی نیست
جز گره دار.

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:49 :: توسط : هیچکس

 

زندگی میدان عشق است و هزاران تیر غم

زندگی یعنی دمی در جستجوی بازدم

مرد میباید در این میدان جلادان پست

بر کشد شمشیر عشق و یار را در قفل و بست

داستانها مانده از صدها هزاران سال پیش

عاشقان جان میسپردند در نبرد با یار خویش


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:47 :: توسط : هیچکس

 

روز تلخی چشم من گریان نمود
سینه ام را سوخت و ویران نمود
مادری تنها کنار کوچه بود
سر به زیر چادری کهنه ربود
میکشید از عمق جان اه غمین
کودکش را خواب میکرد این چنین
مادری که شرمگین از بچه ها
گوشه ای کز کرده بود روی زمین
چشم بر دست جوان و پیر داشت
انتظار از گشنه و از سیر داشت
مرد رندی از کنار او گذشت
تکه ای نان و کمی هم شیر داشت
چشم بد بر آن زن بیچاره دوخت
شیر و نانش را به شرطی میفروخت
شرط او را چون شنید آن لعل پاک
همچو پروانه ز شرم خویش سوخت
آنچنان بر رند میخواره رمید
کز هراس جان رنگ از او پرید
من خدا دارم ستد حقم ز تو
او که از اول مرا پاک آفرید
گرچه من محتاجم و لیکن فقیر
روزیم را میدهد آن بی نظیر
روزیم را از طریق عابدان
میدهد از بهر این طفل صغیر
من گدای شیر و نانت نیستم
با خدایم بودم هرچه زیستم
شکرت ای رزاق و رحمان و رحیم
بنده ات گر من نباشم کیستم؟

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:43 :: توسط : هیچکس

 

سیه چشم و میان اندام کمی با من مدارا کن
بیا در خاطرات من شبی عزم بخارا کن
نوای ساز تو هر شب مرا مدهوش میسازد
صدای تار گیتارت هزاران گوش میسازد
تو ای ساقی بزن گیتار که من دیوانه و مستم
به عشق صوت گیتارت همه شب منتظر هستم
هزاران راز میخوانم من از گیتارت ای ساقی
تو گیتارت فزون خواهی مرا هرگز نمیخواهی
خداحافظ که دیگر من برون رفتم ز فکر تو
بزن اهنگ هجران را که من رفتم به ذکر تو
من میروم با یک سبد پر از آرزوهای رنگارنگ و تو را با رویاهای کودکانه ات رها میکنم تا با عروسکهایت بازی کنی.

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:42 :: توسط : هیچکس

این فصل انتظار است پایان مرد پاییز

یارا روا نباشد پیوند جان و خونریز

ماهی جدا ز دریا در چنگ گربه افتاد

این عشق کاغذی را اتش گرفته ای داد

افتاده این پری وش در تنگنای هستی

در بین این گسلها جان میدهد ز مستی

گیسوی زرد خورشید یاد خسوف میکرد

حس رقابت ماه با او کسوف میکرد

زنجیر آهنین آن دختر بلورین

زد قطره قطره باران فواره های خونین

آتش زده به هستی کبریت مرد مجنون

دل را قفس بساز و برگیر چرخ گردون

از کوهها گذر کن با آن همه غرورش

بنویس خاطراتی شاید کنی مرورش


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:41 :: توسط : هیچکس

 

ماه رو میارم تو خونه ی تو***سر میزارم من رو شونه تو
چشماتو واکن ببین کیم من***یار یکی یکدونه ی تو
ببین چی میخواد این دل خستم***میگه منم من عاشقت هستم
لب تر کن و باز منو صدا کن***تا بگه از عشق تو من مستم
دوباره داره بارون میباره***عشق تو داره تنهام میزاره
وقتی تو رفتی از آرزوهام***زندگی دیگه معنی نداره
کاش تورو داشتم همیشه اینجا***تا نمیموندم با خودم تنها
کاش که میموندی یخورده دیگه***رو لبم خشکید تموم حرفا
حیف که تموم شد روزای خوبم***از پیش من رفت یار محبوبم
حالا دیگه من حرفی ندارم***تنهاترین مرد وقت غروبم

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:38 :: توسط : هیچکس

سپیده چون درامد ماه بنشست

دریغا عهد دیرین یار بشکست

برفت و با رقیبان گفتگو کرد

شکایت از من و این خلق و خو کرد

برفتش یاد آن یار قدیمی

همی دشمن شد آن یار صمیمی

چنان با ناکسان بی پرده بنشست

که از کوی دلم بار سفر بست

چنین نامه نوشتم از برایش

چه خوش بود آن دو روز کردی تباهش

از این رو قاصدی در پی فرستاد

یکی کوزه درونش می فرستاد

اگر خواهی مرا در آسمانم

بنوش این می که آخر پیک آنم

چنان کردم که او فرموده بودش

همی نوشیدم و گفتم درودش

چو قالب گشت آن مستی به هوشم

بگفتم پیک آخر کی بنوشم

چو در سر داشتم وصل دل یار

طلب کردم می از ساقی دگر بار

تمام کوزه را یک پیک بنمود

منم نوشیدم و گفتم که بدرود

دگر دنیا به چشمم خرد آمد

حبیبم چون دلم پژمرد آمد

مرا دیگر از او یادی نمانده

چو آخر پیک می هوشم برانده

از اینرو با لطافت جمله ای گفت

چرا آتشفشان سینه ات خفت

شکوه و لطف و احسانم کجا رفت

مرا گفتی که ایمانم کجا رفت

چو نوشیدش از این می راست گفتی

بدون حیله و نی کاست گفتی

ترا حسرت به از دمساز بودن

به زیر خس هوس پرواز بودن

مرامم نیست جز پروانه واری

اگر بینم که شمع شام تاری

به پایش سوزم و حرفی نگویم

ز گردش آشیان جایی نجویم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:30 :: توسط : هیچکس
درباره وبلاگ
اشعار و مطالب ادبی
پيوندها


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 56
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 77
بازدید ماه : 223
بازدید کل : 29474
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1