منم آن تک درخت خشک و بی حاصل* که روزی سایبانی از برای عابران بودم* جوان بودم* درون شاخه هایم پر ز بلبل بود* کنارم رود آب و زیر پایم بستر گل بود* هزاران رهگذر دیدم که مهمان تنم بودند* ولی آن روز رویایی* تو مهمان دلم بودی* نمیدانم چرا اما* دلم لبریز عشقت شد* در آن گرمای تابستان* سرت را روی پایم جابجا کردی* به شاخ و برگهای من نگا کردی* و چندی بعد خوابت برد* چقدر معصوم خوابیدی* ولی بیداریت یعنی جدایی از منو رفتن* و پایان تو هم این شد* که عمر خواب شیرینت* تمام عمر عشقم شد* تو رفتی منتظر ماندم* که روزی باز میگردی* به شهر و زادگاه خود* دوباره مینشینی در کنار من* سرت را روی پایم میگذاری و نفس را تازه میسازی* ولی حالا که میبینی* نه برگی از برای سایه ات دارم نه جانی تا کنم قربان آن لبهای شیرینت* ببخش ای جان جانانم* که من شرمنده ام از روی زیبایت ولی در این هوای سرد* اگر خواهی تنم را هیزمی گردان* به گردت آتشی سوزان مهیا کن* که شاید گرمی حال و هوایت باشم ای نازم* همان بهتر که آتش گیرم و در جان یک شعله* کنارت باشم و آداب عشقت را بجا آرم*
نظرات شما عزیزان: