مطالب گوناگون.وب مرجع
مضوعات و مطالب گوناگون به جای اینکه وب های زیادی را جستجو کنید به این وب مراجعه کنید.

بر لب دریای عشقت تشنه نوشیدنم

در گلستان خیالت در کف بوییدنم

در کنار تو ولی تنهای تنها میروم

سر به دامان تو اما با تمنا میروم

بار نازت میکشم با من بمان ای خوب من

ای بنفشه عاطفه ای سوگل محبوب من

بعد تو نعش مرا از سوی جانان میبرند

تک هوادار تورا از گوی و میدان میبرند

میبرند اندر بیابان و به خاکم مینهند

نقش مردی بی وطن بر روی قبرم میزنند

در کنارش مینویسند کشته مهر و وفا

تا وفاداری کند آن یار دیروزین ما


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:6 :: توسط : هیچکس

نقاش را گفتمش

طرحی از عشق بزن

کاغذی دادم و یک دانه قلم

ساعتی طول کشید

پیش خود حدث زدم

که پر از مهر و صفاست

آنچه از دست لطیفش برسد بر کاغذ

تا برون آمدم از فکر و خیال

طرح یک گور و بیابان دیدم

روی آن گور غریب

کنده بودند همین قطعه شعر

پای بر قبر من عاشق و رسوا ننهید

زیر این سنگ سیاه

معدن عشق و وفا خوابیده

کاغذ دیگری از دفتر شعرم کندم

دادمش طرح یه عاشق بزند

باز هم حدث زدم

طرح بلبل به کنار گل مریم باشد

و پر از عاطفه و عشق و وفا

ولی این گونه نشد

طرح مردی پیر و فرتوط کشید

که تمام بدنش زخمی بود

قل و زنجیر به دست و پایش

برگ گل جان میداد

در میان تاول دستانش

چهره ام غمگین شد

نگران از تز پر معنی او

ورقی کاغذ بی جان دادم

گفتمش طرح یه معشوق بکش

صورتش در هم شد

بیدرنگ عکس یه صیاد کشید

ورقی دیگر خواست

کندم از دفتر شعرم ورق اخر را

دادمش تا بکشد هرچه که در سر دارد

غرق در جنبش دستان لطیفش بودم

آنچه این بار کشید

عکس یک مرد نبود

طرح زنجیر نبود

نقش گور و خنجر یا بلکه صیاد نبود

نامه ای بود عزیز

که برای من بیمار نوشت

من تورا بیش از خدایان

ای نوای بینوایان

دوست دارم دوست دارم

ای چراغ راه هستی

ای دلیل عشق و مستی

من تورا همپای صد جان

در گلستان یا بیابان

دوست دارم دوست دارم

سالها بود که من

تک و تنها بودم

مثل یک مرغ مهاجر که دگر جا مانده

اینک از دسته خویش

و در این شهر غریب

دختری از جنس آب

یا طلای ناب ناب

یا که نه مثل یه رویا در بلندیهای خواب

جمله ای گفت به من

که به غیر از مادر

نشنیدم دگر از هیچ گسی

میگرفت این سر شوریده به دامان میگفت

دوستت دارم من

دوستت دارم من

این چنین بود که من

عاشق او شدم و از همه دنیا بیذار

روزها هفته شد و هفته بدنبال ماه

ماهها نیز گذشت

ناگهان حس کردم

که دیگر با من نیست

نگران بودم از اینکه نکند او رفته

همه جا را گشتم

خانه و کوچه و هر جا که گلی بود بنفش

آخ ای وای بنفش

خود او گفت که من عاشق این رنگ هستم

چندمین فصل خداست

به گمانم که زمستان باشد

باید برگردم باید برگردم

چون که او جا مانده

در میان باغی از گل در بهار

ااولین فصل خدا

ای زمان گمگشته ای دارم میان فصلها

عمری از راست به چپ رفتی و وصل هجران شد

حال برگرد عقب

تا که عشق عشق شود

خالی از حیله و نیرنگ و جفا

یا که در سوی دگر پدری زنده شود

سایه ای بر سر طفلان یتیمش باشد

من هم از بستر غم

مثل یک پروانه که نشستست به تار صیاد

یکدم آزاد شوم

تا بگردم پی او

***

او را یافتم و دیده اش پنهان کرد

علتش پرسیدم

گفت من عشق ترا گم کردم

بغضم از پایه شکست

چهره ام فانی شد

تازه من حس کردم

که چه میگفت در آن طرح و نگار

 

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, :: 1:0 :: توسط : هیچکس

 

زندگی میدان عشق است و هزاران تیر غم

زندگی یعنی دمی در جستجوی بازدم

مرد میباید در این میدان جلادان پست

بر کشد شمشیر عشق و یار را در قفل و بست

داستانها مانده از صدها هزاران سال پیش

عاشقان جان میسپردند در نبرد با یار خویش


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:36 :: توسط : هیچکس

دلم مثل دل دریاست امشب

پر از موج و تلاطمهاست امشب

خدا داند دل دیوانه ی من

اجل را دیده بی پرواست امشب

صدا در هنجره میمیرد از غم

صدای موج نا پیداست امشب

شب اعدام موج است و شکنجه

خدا در خواب کودکهاست امشب

زمین آبستن باران خون است

شب قتل رفاقتهاست امشب

نمیآید برون از پشت دیوار

کسی که بانی اینهاست امشب

محبت زیر ساطور زمان است

شب شورش شب بلواست امشب

شکایت هم دوای درد من نیست

زمین از آسمان پیداست امشب

همه با ادعا بیراهه رفتند

شب مرگ صداقتهاست امشب

چه ایمانها که کفر نابجا شد

نماز عاشقان برپاست امشب

نگر سجاده آن مرد سوفی

پر از خون برادرهاست امشب

چه گویم من خدایا من چه گویم

پر از زشتی و زشتی هاست امشب


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:33 :: توسط : هیچکس

یادته اون روز آخر روی قلبم پا گذاشتی

رفتی و مثل یه عابر منو تنها جا گذاشتی

یادته صدای قلبم توی آسمونا پیچید

جون سپردم مثل برده زمین و زمونه خندید

حالا دوست دارم بیای تو سر عشق اولینت

گل بذاری سر قبر این همیشه نازنینت

با تن بدون روحم دو سه روزی همسفر شی

بین صدها خاطراتم مثل عابر رهگذر شی

ببینی که چی کشیدم توی عشق نازنینت

ببینی چه اشکی ریختم توی راه روی زمینت


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:32 :: توسط : هیچکس

 

 

 

یا رب من و این تنگ بلور و غم سرشار

لبریز شد این سینه من از غم تکرار

تکرار نفس در غم و اندوه جدایی

پس جان به تنم سود چه باشد به رهایی

مکتوب کنید بر در این شهر ستمگر

کین عشق به زیر آورد از مور و قلندر

با عاشق دلداده و دیوانه چنان کرد

کز خویش برون آمد و بیستون نهان کرد


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:29 :: توسط : هیچکس

 

خدایا من غریب و بی پناهم

اسیر عشق لیکن بی گناهم

در این غربت سیاهی نیست پایان

بدنبال سپیدی در سیاهم

مرا زیبا و خوشرو بود یاری

کزو مانده برایم بیقراری

در این شبهای سرد و بی ستاره

مرا او هدیه داده اشک و زاری

مرا مدفون قهر و کینه اش ساخت

به عشقم دل نداد و تندتر تاخت

در این دنیای پوچ و بی قواره

دلم را در قمار زندگی ساخت

بدو گفتم بیا و مهربان باش

در این غربت برایم همزبان باش

بگفتم درد بی مهری مرا کشت

بیا و اندکی هم نکته دان باش


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:26 :: توسط : هیچکس

 

آن شب که گیسوانت با ماه پیوند میخورد و هزاران نسترن از زلال چشمانت سیراب میشد مرا در دریایی از غم رها کردی ای که زیر پایت هزاران احساس خفته مرا در خواب شبهای تنهاییت ببین و غرورت را با یک دنیا عشق من معاوضه کن که از رشته افکارم زمین را به آسمان بدوزم تا دست یافتن به عشقهتی آسمانی دور از دسترس نباشد.کوهها را با تمام غرورش به زیر پای مینهم تا در موازات آفتاب سایه ام در آغوش تو بیفتد.ماه را بر دوش میگیرم تا برای شبهای تنهاییت هدیه ای داشته باشم.

تو مرا به دیروز سپردی ولی مرا من تو را از فردا میطلبم.چه زیباست که فردا برسد در حالی که تو را در آغوش دارد.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:22 :: توسط : هیچکس

 

در این حصار و واکن***منو از خودت رها کن

دیگه دوست ندارم عشقو***منو از عشقت جدا کن

من میرم با خاطراتم***حالا هی منو صدا کن

اگه عاشق منی تو***پشت سرم فقط دعا کن

من میرم تو پشت این در***بشین و فقط نگاه کن

شایدم بیام یه روزی***برو و خدا خدا کن

من میروم تا تو بمانی و مردم مرا بی وفا خطاب کنند من میروم ولی تو بدان که رفتنم فقط به خاطر تو بود.


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 23:20 :: توسط : هیچکس

 

سرد سرد است اینجا خورشید خاموش است

دل من هم مرده ذهن من مدهوش است

آرمیده اینجا خاطراتی غمگین

خاطرات عید و خاطرات هفت سین

پرکشید از ان دور مرغ عشقی زیبا

صید صیادی گشت آن غریب و تنها

در غروب دریا انتظار چشمی

در پی فریادی منقلب از خشمی

وازه های مرگ را بی صدا میخواند

روح بیمارش را از بدن میراند

سینه پر مهرش اندکی غم دارد

صفحه ی شطرنجش شاه عشق کم دارد


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 13:59 :: توسط : هیچکس
درباره وبلاگ
اشعار و مطالب ادبی
پيوندها


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 47
بازدید ماه : 193
بازدید کل : 29444
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1