مطالب گوناگون.وب مرجع
مضوعات و مطالب گوناگون به جای اینکه وب های زیادی را جستجو کنید به این وب مراجعه کنید.

 

راه شهر از ده گرفتم پیش رو

کلبه ای متروکه بود آن روبرو

پیش کلبه مرد پیری ناتوان

چرت میزد بی خبر از هر مکان

چند گامی سوی او بر خاک خورد

چشمها بر دختری ناپاک خورد

لخت و عور از پشت پرده سر کشید

قاه قاه خنده اش بر من رسید

نقش آن پیر از خیالم پاک شد

لحظه های شاد من غمناک شد

من گذر کردم ز پیش پیر مرد

او مرا دید اعتنایی هم نکرد

درب آن کلبه به رویم باز بود

پشت آن در پرده و یک راز بود

پرده را با دست بردم از میان

بوی شهوت میرسید از آن مکان

دخترک بند ردایش باز کرد

رقصهای شهویتین آغاز کرد

مرد میزد بوسه بر اندام او

گه ز پشت و گاه هم از روبرو

دخترک خوابید و پایش در هوا

تا که حاجتها شود از او روا

مرد چون ارضا شد از آن دخترک

ننگ خود بیرون کشید از آن ترک

چند درهم خرج آن دختر نمود

دختری که قیمتش اینها نبود

مرد چون شد دخترک ماند و پدر

ناگهان آن پیر ظاهر شد ز در

دخترک را گفت ای نان آورم

بهر تو هر چه بخواهی میخرم

پول را بر من بده جان پدر

تا خماری پیش من ناید دگر

اشک در چشمان دختر نقش بست

شیشه ی احساس من درجا شکست

پیش خود گفتم خدای بی پناه

وی خدای با گناه و بی گناه

یک تن آزاد به از صد اسیر

جان بستان و جان من نگیر

تا نبینم کلبه ای در کوره راه

پیرمردی را به زیر نور ماه

غیرتی ارزانی یک اعتیاد

مرد پستی شهوتش در دست باد

دختران بی گناه و خود فروش

مردمانی هر زمان در عیش و نوش


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 13:55 :: توسط : هیچکس

 

بردر این جامه محنت که تو را آذین نیست

جامه ی عشق به تن کن که تو را جز این نیست

با من مست و خراب از در تقدیر مگو

کین دل آواره را جز عشق تو تسکین نیست

روزگاریست پی عشق امین میگردم

من که فرهادم و اما عشق من شیرین نیست

با امیدی در دلت بذر محبت کاشتم

بی خبر از آنکه باران در دلت دیرین نیست

درد عشقت کشت مارا مرده ای بی راحتیم

قطره های هشک هم دیگر مرا تسکین نیست

میرسد پیغام آخر از لسان تلخ تو

مردی اما (عاطفه) در سوگ تو


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 13:48 :: توسط : هیچکس

 

دختری دیدم دلی دیوانه داشت

عشق مردی را در این ویرانه داشت

ترک کاشانه در این بهران نمود

عشق او را دختری دیگر ربود

بی کس و تنها در این شهر پلید

میدوید و میدوید و میدوید

روز و شب را در پی جا و مکان

میکشد منت ز این نامردمان

عاقبت خوار و ذلیل و پست گشت

همنشین با مردمان مست گشت

عصمتش را میسپرد نان میگرفت

آبرو میداد و اینسان میگرفت


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 13:42 :: توسط : هیچکس

وقت آن آمد که ما هجران کنیم

درد بی درمان خود درمان کنیم

زیر خاک سرد بی احساس قبر

سینه را لبریز از جانان کنیم

کاش میشد کودک احساسمان

در درون سینه ها پنهان کنیم

عمر ما بگذشت ولی فرصت نشد

عشق را آوازه ی میدان کنیم

بی وفایی را شبی پایان دهیم

خانه هر کینه را ویران کنیم

سینه ها را پر بسازیم از امید

خانه ای از عاطفه بنیان کنیم


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 2:2 :: توسط : هیچکس

مگویید مادر که او ماه ماست

همه عشق و هستی هرگاه ماست

زنم بوسه بر جای پایش به خاک

خدا را نشان میدهد قلب پاک

نشین پیش پای عزیزش زمین

خدا را ز دامان مادر ببین

نبین زیر پایش همین فرش را

دگرگون کند فرش او عرش را

نبودش غم انگیز و بودش امید

کسی مثل مادر به عمرش ندید

کرت کامیابی بود آرزو

بجز مهربانی به مادر نگو


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, :: 1:43 :: توسط : هیچکس

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ
اشعار و مطالب ادبی
پيوندها


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 195
بازدید کل : 29446
تعداد مطالب : 35
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1