اولین شب بود و من در یک فشار
انکر و منکر بدیدم در کنار
یک سوال آمد مرا از چپ به گوش
گو چه کردی در جهان مرد خموش
لب به اقرار گناهم باز شد
سرنوشت من چنین آغاز شد
کودکی را پاک بودم مثل آب
نوجوانی را پی درس و کتاب
در جوانی راه بر من شد دوتا
یک به عیش و دیگری سوی خدا
چون ندانستم کدامین بهتر است
پیش خود گفتم که این یک بهتر است
پس به راه افتادم و در بین راه
دختری دیدم مثال قرص ماه
از کنار چشم او کردم گذر
بر خم ابروی او یکدم نظر
با زبان دل سخن آغاز شد
هر سکوتم برتر از آواز شد
نیت دل کردم و باری نماز
دست بر دامان او شد از نیاز
روزه میشد با لبش افطار لیک
وقت خواب اندر برم میخفت نیک
آمد از سوی دگر هم یک نوا
ای گنه کار پلید بی خدا
عشق دنیا را به دنیا واگذار
گو چه کردی بهر آن پروردگار
غیر از آنکه پای تو گمراه شد
ذهن تو با هرچه بد همراه شد
چشم تو آلوده شد بر صد حرام
دست نامحرم گرفتی،بی مرام
عشق یعنی جلوه نور خدا
نی که بوسه در میان کوچه ها
او تو را پاک و منزه آفرید
روح خود را در گل بی جان دمید
اینچنین پاکی به زشت آراستی
پس جهنم را بدین سان ساختی
لرزه ای افتاد بر اندام من
شیر مادر هم برون آمد ز تن
اولین شب اینچنین آمد به سر
وای بر روزا و شبهای دگر
اینکم با تو سخن گویم خدا
گوش کن حرف مرا ای مقتدا
پس چرا اندیشه ای دادی به من
یک دل چون شیشه ای دادی به من
عاشقی را از خودت آموختم
آتشی افروختی من سوختم
دل به من دادی قدرش داشتم
غم به من دادی صبرش داشتم
هر دو دنیا را که آتش عدل نیست
عاشقی را شرط هوش و عقل نیست
نرم میگویم سخن پس گوش دار
جرعه ای از آن شرابت نوش دار
یا رسان من را به او پروردگار
یا که آتش میزنم بر روزگار